دیـر وقـت است
چشـم مـیبنـدم تــا مــبادا
چشــمانت را از یـاد بــرده بــاشم!
خوب میــدانم سالــهاست که مرده ام
و میــدانــــم
جـــــا مـــانــده اســت
چیــزی جـــایی کـه هیـــچگاه،
دیگر هیچ چیز جایش را پــر نخواهد کرد!
نــه مــوهای سـیاه
نـــه دنـــدانهای ســفید...
کــاش تنــها نبــــودم...